تـو تابستون امسال با اون گرمای خفه کننده اش تـوی اتوبوس نشسته بودم.
یه دختـر کوچولوی 8-9 ساله هم به خاطر نبـود جـا دور از مامانش نشسته بـود رو صندلی ته اتوبوس.
دختر کوچولو روسری اش رو خیلی زیبا با رعایت حجاب همراه چادر عربی سرش کرده بود.
خانـوم بـدحجابی که پیش دختـر کوچولو نشستـه بـود و خودشو باد میـزد با افسوس گفت:
(توی این گرما اینا چیه پوشیدی؟
از دست اجبار این مامان باباهای خشک مقدس...
تـو گرمت نمیشه بچه؟)
همون لحظه اتوبوس ایستاد و باید پیاده میشدیم.
دختر کوچولو گره ی روسری اش رو سفت تر کرد و محکم و با اقتدار گفت
چرا گرممه...ولی آتیش جهنم از تابستون امسال خیلی خیلی گرم تره...)
دختر کوچولو پیاده شد و اون خانم بدحجاب سخت به فکر فرو رفت
به نقل از تندر
مشتاق
:: موضوعات مرتبط:
متفرقه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 907
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0