وقتی که نام پاک تو جاری ا ست بر زبان
انگار فارغ است دل از گــــــردش زمان
در خاطرات سوخته ی ذهن خسته ام
تنـها نگاه شعلـه ورت می شـود عیـان
چشم نیـاز خویش به چشمت گشوده ام
شاید کنی دوباره نگاهـم عزیز جان
آنقدر تشنه ام که دعا می کنم مگر
از آسمان شــراب ببـارد به جاممان
من بی شما شکسته ترین مرد عاشقم
یک جملـه صـادقـانـه نوشتــــم برایتـــان
از پیــرها دگــر سخن عشــق را مپـرس
شوری است عاشقانه در اندیشه جوان
فرهاد مرادی
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 844
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0