به چشمان پری رویان این شهر
به صد امید می بستم نگاهی
مگر یک تن از این ناآشنایان
مرا بخشد به شهر عشق راهی
***
به هر چشمی به امیدی كه این اوست
نگاه بی قرارم خیره می ماند
یكی هـم،زین همه نازآفرینان
امیدم را به چشمانم نمی خواند
***
غریبی بودم و گم كرده راهی
مرا با خود به هر سویی كشاندند
شنیـدم بارها از رهگذاران
كه زیر لب مرا دیوانه خواندند
***
ولی من،چشم امیدم نمی خفت
كه مرغی آشیـان گم كرده بودم
زهر بام و دری سر می كشیدم
به هر بوم و بری پر می گشودم
***
امید خسته ام از پای ننشست
نــگاه تشنـه ام در جستجو بـود
در آن هنگامه ی دیـدار و پرهیز
رسیدم عاقبت آن جا كه او بود
***
"دو تنها و دو سرگردان،دو بی كس"
ز خـود بیگانه،از هستی رمیده
از این بی درد مـردم،رو نهفته
شرنگ ناامیدی ها چشیده
***
دل از بی همزبانی ها فسرده
تن از نامهـربانی ها فسرده
ز حسرت پای در دامن كشیده
به خلوت،سر به زیـر بال بـرده
***
به خلوت، سر به زیر بال برده
"دو تنها و دو سرگردان،دو بی كس"
به خلوتگاه جان،با هم نشستند
زبان بی زبانی را گشودند
سكوت جاودانی را شكستند
***
مپرسید،ای سبكباران! مپرسید
كه این دیوانه ی از خود به در كیست؟
چه گویـم! از كه گویـم! با كه گویـم!
كه این دیوانه را از خود خبر نیست
***
به آن لب تشنه می مانم كه ناگاه
بـه دریایـی در افتد بیـكرانه
لبی،از قطره آبی تر نكرده
خورد از موج وحشی تازیانه
***
مپرسید،ای سبكباران مپرسید
مـرا با عشـق او تنها گذارید
غریـق لطف آن دریـا نگاهم
مرا تنها به این دریا سپارید
***
مرحوم فریدون مشیری
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 750
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0