روی ترا از چشمــه نـــور آفريـــده اند
لعل تو از شراب طهور آفريده اند
خورشيد هم بروشنی طلعت تو نيست
آيــيــــنه تر از بـــلور آفــريـده اند
پنهان مكن جمال خود از عاشقان خويش
خورشيد را برای ظهور آفريده اند
منعم مكن ز مهر خود ای مه كه ذره را
مفتون مهر و عاشق نور آفريده اند
خيل ملك ز خاك در آستان تو
مشتی گرفته پيكر حور آفريده اند
عيسی وظيفه خوارلب روحبخش تست
كز يك دم تو نفخه صور آفريده اند
از پرتو جمال تو در كوه و بر و بحر
سينای عشق و نخله طور آفريده اند
آلوده ايم و بيم بدل ره نمی دهيم
از بس ترا رحيم و غفور آفريده اند
سرمايه سرور دل ما ز درد تست
درد تـرا بـرای سـرور آفريده اند
عمری اسيـر هجر تو بود و فغان نكرد
بنگر دل مرا چه صبور آفريده اند
از نام دلربـای تو همـت گرفتـه اند
تا برج آخرين شهور آفريده اند
عشـاق را بكوی وصـال تو ره نبـود
اين راه دور را به مرور آفريده اند
(پروانه)را درآتش هجران خود مسوز
كورا برای درك حضور آفريده اند
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 876
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1