بااين كه قبل از جنگ،افرادى از او را دربصره كشته بودند،استاندار ايشان را زجرداده و بيت المال
را غـارت كـرده بـودند،ولى خيلى زحمت كشيدند كه آتش جنـگ شعله ور نشود،امّـا طرف هاى
مقابل حاضر نشدند.
وقتى بين ارتش جمل صف آرايى شد،اميرالمؤمنين(ع) جوان متدينى را صدا زدند،فرمودند:
آيا حاضرى بروى با اهل جمل،طبق قرآن صحبت كنى؟
شايد برگردند،بيدار بشوند و جنگ برپا نشود.
عرض كرد:من حاضرم.
حضرت فرمودند:
اگر بروى،ممكن است زنده برنگردى.
باز هم حاضرى؟عرض كرد: بله.
اگـر بنا باشد ابلاغ دين و اتمام حجت خـدا بـر مـردم،به قيمت از دست رفتن جـان من تمام شود،
حاضرم.
رفت و طبق قرآن با آنها صحبت كرد.
متأسفانه مردمى كه ادعاى ديندارى داشتند،اهل نماز و روزه بـودند،ولى مقام پرستى و هواى
نفس بر عبادت و ايمانشان غلبه داشت،جوان را تيرباران كردند و او قطعه قطعه شد.
:: موضوعات مرتبط:
مطالب مذهبی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 298
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4