مدتها بود که کمتر حرف میزد و مدام در فکر بود.میدانستم که سبب نگرانی او چیست.یک روز وقتی از خواب بیدار شد،حالت عجیبی داشت.عصر همان روز دیدم که ساکش را آماده میکند.
ـ میخواهی به جبهه بروی؟
ـ دیشب خواب دیدم که بر سر یک دو راهی قرار گرفتم.ناگهان صدایی شنیدم که میگفت: اگر به جبهه نروی حضرت ابوالفضل(ع) به دادت نخواهد رسید.سپس تابلویی نمایان شد که یکی راه بهشت و دیگری راه جهنم را نشان میداد و من راه بهشت را انتخاب کردم و پیش رفتم.در حین راه،امام خمینی(ره) را میان امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) دیدم.امام خمینی(ره) دستی به پشتم زدند و گفتند:برو فرزندم نگران نباش.
با شنیدن خوابش دیگر احساس نارضایتی نمیکردم؛چون خیالم راحت شد که همسرم به خیل کاروان امام حسین(ع) میپیوندد.
قرار بود«خداشکر»،45 روز پس از اعزام به مرخصی برگردد،اما همرزمانش گفتند: «او به خط مقدم جبهه رفته است».
پنج روز به عید مانده بود که همسرم را در خواب دیدم.او پایش را گرفته بود و ناله میکرد.دستش را هم باندپیچی کرده بود.رو به من کرد و گفت:«این زمین گلگلون را میبینی؟ میبینی چقدر از همرزمانم شهید شدند.ولی من زندهام و حضرت زینب(س) و امام حسین(ع) از من پرستاری میکنند.من اینجا ماندگار شدم؛ مواظب بچهها باش و در راه تربیت صحیح آنها بکوش».
بعدها خبر اسارت او به ما رسید و علاوه بر آن دریافتم که از ناحیه دست و پا مجروح شده است،همان طور که در خواب دیده بودم.
آرزو
درحالی كه یک سال ازپذیرش قطعنامه می گذشت،هنوز فشارعراقی ها كماكان ادامه داشت. درهمین ایام بود كه امام عزیز كسالت پیدا كرده بودند و در بیمارستان بسرمی بردند.چهل وهشت ساعت بعد از پخش فیلم امام در بیمارستان ازتلویزیون عراق،رادیو عراق اعلام كرد كه امام ازدنیا رفت.و آن روز،روزی بود كه تمام اسرا آرزوبه دل شدند؛ اسرایی كه همیشه در نمازها وجلساتشان می گفتند كه اگر عمری باشد وبه ایران برگشتیم،اول می رویم خدمت امام. همان روز كه رادیو خبررحلت حضرت امام راپخش كرد،عراقیها اقدام به پخش موسیقی وترانه ازبلندگوهای اردوگاه كردند تا نمكی بر زخم دل ما پاشیده باشند.با توافق همه برادران مصمم شدیم چنانچه فرمانده اردوگاه،پخش موسیقی وترانه راقطع نكند،هجوم ببریم وبلندگوها رابا سیم ازجا بكنیم وپرت كنیم جلواردوگاه.
دیشب خواب دیدم که بر سر یک دو راهی قرار گرفتم.ناگهان صدایی شنیدم که میگفت:اگر به جبهه نروی حضرت ابوالفضل(ع) به دادت نخواهد رسید.سپس تابلویی نمایان شد که یکی راه بهشت و دیگری راه جهنم را نشان میداد و من راه بهشت را انتخاب کردم و پیش رفتم.
این خبر به گوش فرمانده رسید.بلا فاصله صدای بلندگوها قطع شد. درسوگ حضرت امام مراسم ختمی گرفتیم و تا یک هفته عزای عمومی اعلام كردیم و مشغول عزاداری و سینه زنی شدیم. همه ناراحت بودند از اینكه درایران نبودند تـا در تشییع جنازه رهبر دلبند خود شركت كنند و گوشه ای ازتابوت پدر مهربانشان را بگیرند.
------------------------------------------------------------
روایت هجران + نوید شاهد
راوی اول:همسر آزاده دفاع مقدس «خداشکر فرضیزاده»
راوی دوم: ازاده یدالله نیكنام
:: موضوعات مرتبط:
متفرقه ,
تاریخی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 893
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2