عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



 

از چشم هام، آدم دلتنگ می بَرَند

با جرثقیل، از دل من سنگ می برند

فحشی ست در دلم که شدیداً مؤدّب است

در من تناقضی ست که هر روزش از شب است

خوابیده اند در بغلم بی علاقه ها

پــرواز می کنند مــرا قورباغه ها

از یاد می برند مــرا دیگری کنند

از دستمال ِ گریه ی من روسری کنند

در کلّ شهر، خاله زنک ها نشسته اند

درباره ی زنی که منم داوری کنند

با آن سبیل! و خنجر ِ در آستینشان

در حقّ ما برادری و خواهری کنند!!

چشم تو را که اسم شبش آفتاب بود

با ابرهای غمزده خاکستری کنند

ما قورباغه ایم و رها در ته ِ لجن

بگذار تا خران چمن! نوکری کنند

ما درد می کشیم که جوجه فسیل ها!

در وصف عشق و زیر کمر شاعری کنند

از سختمان گذشته اگر سخت پوستیم!

بیچاره دشمنان شما! ما که دوستیم!!

از دعوی ِ برادری ِ باسبیل ها!

تا واردات خارجی ِ دسته بیل ها!!

از تخت های یک نفره تا فشار قبر

خوابیدن از همیشگی ِ مستطیل ها

در جنگ بین باطل و باطل که باختم

دارد دفاع می شود از چی وکیل ها؟!

دیروز مثل سنگ شدم تا که نشکنم

امروز می برند مرا جرثقیل ها

چیزی که نیست را به خدایی که نیستیم

اثبات می کنند تمام ِ دلیل ها

در حسرت ِ گذشته ی بر باد رفته ای

آینده ی کپی شده ای از فسیل ها!

ناموسم و رفیق و وطن فحش می دهند

دارند بیت هام به من فحش می دهند

پرونده ای رها شده در بایگانی ام

از لایه های متن بیا تا بخوانی ام

باران نبود، امشب اگر گونه ام تر است

بر پشت من نه بار امانت، که خنجر است!

از نام ها نپرس، از این بازی ِ زبان!

قابیل هم عزیز من! اسمش برادر است

از کودکیت، اکثر ِ اوقات درد بود

تنها رفیق ِ آن دل ِ تنهات درد بود

شاعر شدی به خاطر یک مشت گاو و خر

شاعر شدی ولی ادبیّات، درد بود!

داری من و جنون مرا حیف می کنی

داری شعار می دهم و کِـیف می کنی

در شهر ما پرنده ی با پر نمی شود!

آنقدر بد شده ست که بدتر نمی شود

اسمش هرآنچه باشد:یا دوست یا رفیق

جز وقت ارث با تو برادر نمی شود

از «دستمال» اشکی من استفاده هاست!!

نابرده رنج، گنج میسّر نمی شود!!

می چسبم از خودم به غم و شعر می شوم

از شعر گریه می کنم و شعر می شوم!

از کاج هام موقع چاقو زدن توام

بگذار شهر هرچه بگویند! من، توام!

افتاده در ادامه ی هر گرگ، گلـّه ها

محبوبیت، به رابطه ام با مجلّه ها

تشکیل نوظهوری ِ مشتی ستاره ها

از دادن ِ تمامی ِ ... در جشنواره ها

شب های حرف و سکـ-س ِ به سیگار متـّصل

و اشک های شعر، کنار ِ در ِ هتل

دارم سؤال می شوی از بی جواب ها

بیهوده حرف می/ زده در گوش خواب ها

تا گریه ای شوم بغل ِ هر عروسکم

تا کز کنم دوباره به کنج ِ کتاب ها

از گریه های دختر ِ می خواست یا نخواست

در ابتدای قصّه که یک جور انتهاست!

تا صبح عر زدن وسط ِ دست های تو

بیداری ام بزرگ تر از فکر قرص هاست

از قصّه ی تو بعد ِ «یکی که نبود»ها

از آسمان محو شده پشت دودها

از قصّه ی دروغی ِ آدم بزرگ ها

تقسیم گوسفند جوان بین گرگ ها!

تسلیم باد/ رفتن ِ ناموس ِ باغ ها

آواز دسته جمعی و شاد ِ کلاغ ها

یک جفت دست، دُور گلویم که سست شد

افتادن ِ من از همه ی اتفاق ها

جنگل به خون نشست و درختان تبر شدند

و بار می برند کماکان الاغ ها!

در می روم از اینهمه پوچی به خانه ات

از خانه ام! به گوشه ی امن ِ اتاق ها

پاشیدن ِ لجن به جهان ِ مؤدّبت!

عصیانگری قافیه در قورباغه ها!!

لعنت به ساده لوحی ات و آن دل ِ خرت!

بهتت زده! شکسته در این شهر باورت

به دست دوست یا که به آغوش امن عشق

اینبار اعتماد کنی خاک بر سرت!!

خشکیده چشم و گریه ی ابرم زیاد نیست

ای زندگی بمیر که صبرم زیاد نیست

از زنگ بی جواب ِ کسی در کیوسک ها

از زل زدن به بی کسی بچّه سوسک ها!

از بحث روزنامه سر ِ کارمزدها

از بوی دست های تو در جیب دزدها

تزریق چشم های تو کنج ِ خرابه ها

از پاک کردن ِ همه با آفتابه ها

از چند تا معادله و چند تا فلش

از یک پری که آمده از راه دودکش

از انحراف من وسط ِ مستقیم ها!

از عشق جاودانه ی ما پشت سیم ها!!

از گریه ی تمام شده بعد ِ چند روز

از بالشم که بوی تو را میدهد هنوز

از آدمی که مثل تو از ماه آمده ست

از اینهمه بپرس:

چرا حال من بد است؟!!


 

*سيد مهدی موسوی*

 

 

 

 




:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 831
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : یک شنبه 28 اسفند 1390

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هنگام محرّم شد و هنگام عزا، های

 

برخیز و بخوان مرثیت کرببلا، های

 

پیراهن نیلی به تن تکیه بپـوشان

درهای حسینیه ی دل را بگشا، های

طـبّال بـزن طبل که با گـریه درآیند

طّبال بزن باز بر این طبل عزا، های

زنجیر زنان حرم نور بیایید 

ای سلسله ها ،سلسله ها،سلسله ها، های

ای سینه زنان، شور بگیرید و بخوانید

ای قوم کفن پوش، کجایید ؟ کجا؟ های

شمشیر به کف، حیدر حیدر همه بر لب

خونخواه حسین اید، درآیید هلا، های

کس نیست در این بادیه دلسوخته چون من

کس نیست در این واحه به دلتنگی ما، های

این داغ چه داغی ست که طوفان شده عالم

آتش زده در جان و پر مرغ هوا، های

***

از کوفه خبر می رسد از غربت مسلم

از کوفه و کوفی ببرم شکوه کجا؟ های

عباسِ علی تشنه و طفلان همه تشنه

فریاد و فغان از ستم قوم دغا، های

بازوی حرم، نخل جوانمردی و ایثار

عباس علی، حضرت شمع شهدا، های

آتش به سوی خیمه و خرگاه تو می رفت

از دست ابالفضل چو افتاد لوا، های

با یاد جوانمردی عباس و غم تو

خورشید جدا گریه کند، ماه جدا، های

خورشید نه این است که می چرخد هر روز

خورشید سری بود جدا شد ز قفا، های

می چرخد و می چرخد و می چرخد، گریان

هفتاد قمر گردِ سرِ شمس ضُحی، های

خونین شده انگشتری سوّم خاتم

از سوگ سلیمان چه خبر، باد صبا!؟ های

از داغ علی اصغر محزون، جگرم سوخت

با رفتن عباس، قدم گشت دو تا، های

***

طفلان عطش نوش تو را حنجره، خون شد

از خفتنِ فریاد در آن حنجره ها، های

بگذار که از اکبر داماد بگویم

با  خون سر آن کس که به کف بست حنا، های

تنها چه کند با غم شان زینب کبری

رأس شهدا  وای، غریو اسرا ، های

بر محمل اُشتر سر خود کوبید، زینب(س)

از درد بکوبم سر خود را به کجــا؟ های

امشب شب دلتنگی طفلان حسین(ع) است

این شعله به تن دارد و آن خار به پا، های 

این مویه کنان در پی راهی به مدینه ست

آن موی کنان در پی جسم شهدا، های

این پیرهن پاره، تن کیست ؟ خدایا

گشتیم به دنبال سرش در همه جا، های

در آینه سر می کشد این سر، سر خونین

در باد ورق می خورد آن زلف رها، های

این حنجر داوودی سرهای بریده ست

ترتیل شگفتی ست ز سرهای جدا، های

بگذار هم از گریه چراغی بفروزم

بادا که فروزان بشود شام شما ،های...

***

من تشنه و دل تشنه و عالم همه تشنه

کو آب که سیراب کند زخم مرا، های

آتش شده ام اتش نوشان منا، هوی

عنقا شده ام، سوخته جانان منا، های

هنگام اذان آمد و در چِک چک شمشیر

او حیّ غزا می زد و من "حیّ علی" های

امشب شب شوریدگی، امشب، شب اشک است

شمشیر مرا تیز کن از برق دعا، های

خون خوردن و لبخند زدن را همه دیدید

گل دادن قنداقه ندیدید الا، های

با فرق علی(ع) کوفه ی دیروز، چها کرد؟

از کوفه ندیدیم بجز قحط وفا، های

بر حنجره ی تشنه چرا  تیر سه شعبه؟

کس نیست بپرسد ز شمایان که چرا ؟ های

این کودک معصوم چه می خواست؟ چه می گفت؟

در چشم شما سنگدلان مُرد حیا، های

***

هر راه که رفتید همه خبط و خطا بود

هر کار که کردید هدر بود و هبا، های

این قوم نبودند مگر نامه نبشتند

گفتند که ما منتظرانیم بیـا! های

گفتند اگر رو به سوی کوفه کنی، نَک

از مقدم تـو می رسد این سر به  سما، های

گفتند به شکرانه ی دیدار شما شهر

آذین شده با  آینه و نور و صدا، های

آیینــه تان پر شـده از زنگ و دورویی

چشمان شما  پر شده از روی و ریا، های

مختار، به حبس اندر و میثم، به سر دار

در کوفه ندیدیم بجز حرمله ها، های

این بود سرانجام وفا؟ رسم امانت؟

ای اف به شما، اف به شما، اف به شما، های

ای اف به شمایان که سرم بر سر نیزه ست

بس نیست تماشای شهیدان مرا؟ های!

در جان شما مرده دلان زمزمه ای نیست

در شهر شما سنگدلان مرده صدا، های

ای قوم تماشاگر افسونگر بی روح!

یک تن ز شمایان بنمانید به جا، های

***

یک تن ز شما  دم نـــزد آن روز که می رفت

از کوفه سوی شام سر کشته ی ما، های

یک مشت دل سوخته پاشیدم زی عرش

یعنی که ببینید، منم خون خدا، های

آن شام که از کوفه گذشتند اسیران

از هلهله،از هی هی و هی های شما، های

دیروز تنی بودم زیر سم اسبان

امروز سری هستم در طشت طلا، های

ما این همه با یاد شماییــم و شما حیف

ما این همه دلتنگ شماییم و شما... های

***

از کرببلا  هروله کردیــم سوی شـام

از مروه رسیدیم دوباره به صفا، های

خورشید فراز آمده از عرش به نیزه

جبریل فرود آمده از غـار حرا، های

این هیات بی سر شدگان قافله ی کیست؟

شد نوبت تو، قافله سالار منا! های

من قافله سالارم و ما قافله ی تو

ای بَرشده بر نیزه، تویی راهنما ، های

ما آمده بودیم بمیریم و بمانیم

ما آمده بودیم به پابوس فنا، های

***

یا سید شوریده سران! کوفه چه می خواست؟

آن روز در آن هـروله ی هـول و ولا ، های

منظومه ی خونین جگران! کوفه چه دارد؟

از کوفه چه مانده ست بجز گریه به جا؟ های

خون نامه ی بی سرشدگان! کوفه نفهمید

سطری ز سفرنامه ی دلتنگ تو را، های

پیـراهن یوسف نفسـان! کوفه چه داند؟

منظومه ی هفتاد و دو گیسوی رها! های

***

در مشعر زخم تـو رسیدم به تشهّد

تا از عرفات تو رسیدم به منا ، های

با گریه و با نذر کجا را که نگشتیم

حیران تو ای آینه ی غیب نما، های

در غربت این سینه برافروز چراغی

در خلوت این دیده جمالی بنما، های

آن شاعر شوریده که می گفت کجایید

اینجاست بیایید شهیدان بـلا! های

من حنجره ام  نذر شهیدان خدایی ست

من حنجــره ام وقف تمام شهدا، های

از خویش بپرسیم کجاییم و چه داریم

از خویش برون می زنی امشب به کجا؟ های

ماندیم در این خاک و پری باز نکردیم

مُردیم در این درد و ندیدیم دوا، های

های ای عطش آغشته ترینان! عطشم کُشت

آبی برسانید به این تشنه هلا، های

یک بار بپرسید ز حالم که چرا هوی

تا پاسخ تان گویم یاران که چرا های ...

***

هفتـــاد و دو  دف هــر صبـــح می کـوبد در مـن

هفتــاد و دو نی هـر شب در من به نــوا،  های

این جــاده همان جــاده ی خـون است بپویید

این در، در دهلیـــز بهشـت است، درآ، های

ای عاشق دل باخته، آهـی بکش از جـان

ای شاعر دلسوخته، اشکی بسرا، های

 

حالی چه کنم گر نکنم شکوه و فریاد

 

در منقبـت و مـرثیت آل عبـا، های

 

قزوه



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 1293
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : یک شنبه 28 اسفند 1390

 بابا بیا که بی تو بهارم خزان شده

 غمهای تو، درون دل من نهان شده

 بابا ببـیــن که ز  الطاف رأس  تــو

 این دختر سه ساله چه قامت کمان شده

از درد و داغ جدایی ز باغ عشق

 خونی به قلب مست امام زمان شده

این خشک مزرعه ی قلب پر غمم

با دیدن جمال تو همچون جنان شده

اینک به ببین که روبروی چشم خیس من

گلبرگ های یاس دلم بر سنان شده

 هر تار موی خواهر تو می شود سپید

 با تو نگفته ام که چرا او چنان شده

 این قلب پیر سه ساله در این دیار

 با دیدن جمال تو بر نی جوان شده

 داری به خاطرت چقدر راز گفته ای

 هر آنچه گفته ای پدر من همان شده

 بابا چه کرده ام که در این لحظه های خوب

 لطف و کرامتت به دلم بی کران شده

 این، چند بوسه های پر از مهر دخترت

 حالا برای رأس شما ارمغان شده

اندک زمان عمر من عاشق خدا

با عشق پر ز داغ شما جاودان شده

 

 

  جعفر ابوالفتحی




:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 1380
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : جمعه 26 اسفند 1390

 

 گريه بس كن كه دوباره طرفت می آيند

باز بـا ظــربـه شــلاق به مصـــافت آيند

 قطـــره اشك تو درمان نكند دختر جان

به جز آن لاله گوشت كه خون می آيد

 

 چهره ســـرخ  توانگاركه عادت كرده

به همان ضــربه دستی كه ناگاه آيد

 من بميرم وفدايت شوم ای عمه جان

قد خم،چادر خاكی چه به تو می آيد

 تو سه سال داری واندازه من صبر داری

اندكی صبــر صدای پدرت می آيد

 چهره دختر ارباب كمی شاد بشد

چون كه اين مژده شنيدس پدرش مي آيد

 عمه جان حرف غذا كه به لب ناوردم

اين طبق چيست كه دارد به برم می آيد؟

 گريه بس كن كه دارند طرفت می آيند

پدرت آمده برخيز كه با سر آيد

 عمه جان گو كه چه آمد به سر بابايم

بدنش كو؟ چه رخ داده كه با سر آيد؟

 نكند شمر...درست است خودم هم ديدم

دست بر خنجــر و بر سمت تنی می آيد

 گريه بس كن كه دوباره طرفت می آيند

باز با ظـــربـه شـــلاق به مصـــافت آيند

 

 

سید محسن هاشمی

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 1395
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : جمعه 26 اسفند 1390

من با حسین تشنه لب اسرار دارم

این لحظه ها با زینبــم هم کار دارم

از داغ روز سر بریـــدن جــان مادر

اینک بـرای تـــو دل خونبـــار دارم

آنقدر بر مسمار این در خیــره منگر

من خاطراتی بد از این مسمار دارم

بر سینه ی بشکسته ام انگار دیدی

یک یادگاری از در و دیــوار دارم

امشب برای گریه بر پیراهن تو

چشــم تمام عالمین را یار دارم

پیراهنت را می ربایند ای حسینم

بر گـریه بر پیــراهنت اصــرار دارم

از من کفن می خواهی ای فرزند نیکم؟

صندوق بیـتــم را بگـرد انگار دارم

یک سر به انبار درون خانه زن که

پیراهنی کهنه در آن انبــار دارم

در این تنفس های پایانی عمرم

من حرفـهایی از سر تکرار دارم

رأست به نیزه می رود ای جان مادر

از داغ رأست دیدگانی تــار دارم

قنفذ مرا یکجور دیگر زد به والله

از لطف پایش یک تن بیمـار دارم

یک ضربه بر پهلو و چندین بار سیلی

از ضــربه هـای دشمنــم آمــار دارم

 

  

 

جعفر ابوالفتحی



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 1349
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : جمعه 26 اسفند 1390


خسته ام از آرزو ها،آرزوهای شعاری

شوق پــرواز مجازی،بالهای استعاری

حظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن

خاطرات بایگانی، زندگی های اداری

آفتاب زرد و غمگین، پله های رو به پایین

سقف های سرد و سنگین، آسمانهای اجاری

با نگاهی سر شکسته، چشمهایی پینه بسته

خسته از درهای بسته،خسته از چشم انتظاری

صندلی های خمیده، میزهای صف کشیده

خنده های لب پریده، گریه های اختیاری

عصر جدول های خالی، پارکهای این حوالی

پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری

رو نوشت روزها را، روی هم سنجاق کردم:

شنبه های بی پناهی، جمعه های بی قراری

عاقبت پــرونده ام را، با غبــار آرزو ها

خاک خواهد بست روزی،باد خواهد برد باری

روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث

در ستون تسلیت ها، نامی از ما یادگاری

 

 

 

قیصر امین پور







:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 1337
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 24 اسفند 1390


:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 1629
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 24 اسفند 1390

 معشوقه به سامان شدتا باد چنین بادا / کفـرش همه ایمـان شد تا باد چنین بادا
ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد/
باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا
یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی
  /  غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا
هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی 
/  نک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا
زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه
   / هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا
زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش
  /  عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا
شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد
  /    خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا
از دولت محزونان وز همت مجنونان
    /    آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا
عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد
    /     عیــدانـه فــراوان شد تا باد چنین بادا
ای مطرب صاحب دل در زیر مکن منزل
     / کان زهره به میزان شد تا باد چنین بادا
درویش فریدون شد هم کیسه قارون شد
/ همکاسه سلطان شد تا باد چنین بادا
آن باد هوا را بین ز افسون لب شیرین
       /  با نای در افغـــان شد تا باد چنین بادا
فرعون بدان سختی با آن همه بدبختی
   /  نک موسی عمران شد تا باد چنین بادا
آن گرگ بدان زشتی با جهل و فرامشتی 
/ نک یوسف کنعـان شد تا باد چنین بادا
شمس الحق تبریزی از بس که درآمیزی
تبریز خراسان شد تا باد چنین بادا
از اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی
    /   ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا
آن ماه چو تابان شد کونین گلستان شد
اشخاص همه جان شد تا باد چنین بادا
بر روح برافزودی تا بود چنین بودی        /  فر تو فروزان شد تا باد چنین بادا
قهرش همه رحمت شد زهرش همه شربت شد/
ابرش شکرافشان شد تا باد چنین بادا
از کاخ چه رنگستش وز شاخ چه تنگستش
/ این گاو چو قربان شد تا باد چنین بادا
ارضی چو سمایی شد مقصود سنایی شد
  / این بود همه آن شد تا باد چنین بادا
خاموش که سرمستم بربست کسی دستم
/ اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا

مولوی



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 1522
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 24 اسفند 1390



به كويت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل اميد درمان داشتم درمانده تر رفتم
تو كوته دستيم ميخواستي ورنه من مسكين
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نيامد دامن وصلت به دستم هر چه كوشيدم
زكويت عاقبت با دامني خونين جگر رفتم
حريفان هر يك آوردند از سوداي خود سودي
زيان اورده من بودم كه دنبال هنر رفتم
ندانستم كه تو كي آمدي اي دوست كي رفتي
به من تا مژده آوردند, من از خود به در رفتم
تو قدر من ندانستي و حيف از بلبلي چون من
كه از خار غمت اي گل خونينه پر رفتم
مرا آزردي و گفتم كه خواهم رفت از كويت
بلي رفتم ولي هر جا كه رفتم در به در رفتم
به پايت ريختم اشكي و رفتم, در گذر از من
از اين ره بر نميگردم كه چون شمع سحر رفتم
تو رشك افتابي كي به دست سايه مي ايي؟
دريغا آخر از كوي تو با غم همسفر رفتم


(هوشنگ ابتهاج)



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 1609
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 24 اسفند 1390

شبی به دست من از شوق سيب دادی تو

نگو كه چشــم و دلــم را فـريب دادی تو

تو آشنای دل خسته ام نبودی  حيف

و درد را به دل اين غريب دادی تو. 



من چه كنم خيال تـو منـو رها نمی كنه

اما دلت به وعده هاش يه كم وفا نمی كنه

من نديـدم كسی رو كه مثل تو موندگار باشه

آدم خودش رو كه تـو دل اينجـوری جــا نمی كنه

 



نشنو از نـی،نـی حصیـری بی نواست

بشنــو از دل،دل حریـــــم کبـریاست

نی بسوزد خـاک و خاکستر شود

دل بسوزد خانه ی دلبـر شود

 

 برایت آسمانی خواهم کشید

پر از ستاره های همیشه نـورانی

تــــو  در  کنـــــــار مـن  روی ابــــرها

من غـــــــــرق  آن همــه مهـــــربــانـی

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 1970
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : شنبه 20 اسفند 1390

 

من منتظـرت شـدم ولـی در نـــزدی

بر زخــــم دلــــم گــل معطـر نـــزدی

گفتی كه اگــر شـود می آيــــــم امـا

مُـرد اين دل و آخرش به او سر نــزدی

 

 



:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 1912
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : Bahram
ت : شنبه 20 اسفند 1390

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com